سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر بنده آجل و پایان آن را مى‏دید ، با آرزو و فریبندگیش دشمنى مى‏ورزید . [نهج البلاغه]

حکایتهای شیرین

دشاهی سفر

آورده اند

آورده اند پادشاهی بود صاحب کمال وجمال فقط یک عیب داشت ا ززن خوشش نمیآمد بحدی که گفته بود تمام زنها را

 

شهربیرون کنند تااینکه نقاشی واردشهر شد دید مردم افسرده اند علتش را جویا شد گفتند پادشاه ما زن نمیگیردنقاش گفت

 

 من باآلبومم معالجه اش میکنم گفتند نبایدعکس زن نشان بدی والاخونت بگردن خودت است اورا پیش پادشاه بردند پادشاه

 

آلبوم راگرفت داشت ورق میزدعکس سبزه وطبیعت و...یکهوبه یک عکسی رسید ناگهان فریادی زد وبیهوش شد وقتی

 

بهوش آمد گفت نقاش رابیاوریداگرفرارکند گردن همه تان رامیزنم نقاش راپیش پادشاه آوردند پادشاه گفت:این کیه باید نشانم

 

بدی نقاش گفت این عکس را همینطوری توذهنم تصور کردم وکشیدم وخلاصه طفره رفت پادشاه گفت غلط زیادی نکن این

 

چیزی نیست که همینطوری کشیده باشی حتما صاحب این عکس ر ا دیدی وکشیدی اگر نمیدیدی نمیتوانستی بکشی حاضرم

 

همه گنجها وتمام هفت اقلیم پادشاهیم رابدهم تا آن را نشانم بدهی خلاصه نقاش پذیرفت که صاحب عکس رادیده وگفت که یک

 

شاهزاده خانمی است که دروسط جنگل و شش ماه راه ازاینجا دوراست ونیزتمام گنجهای تو درپیش ثروت او چیزی نیست

 

آنجا مروارید ریگ بیابان است وشرایط ازدواجش این اینست که  یه سوالی ازش بکنی که نتونه جواب بده خلاصه بارسفر

 

بست وهمرا وزیردانشمندش عازم سفرشد...    (ادامه دارد)

                                                                                                        




R.B‍ ::: دوشنبه 86/7/23::: ساعت 2:51 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 1


بازدید دیروز: 4


کل بازدید :74706
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<