سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، سلطان خدا در زمین است، پس هرکه با وی در افتد بر افتد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

حکایتهای شیرین

...شش ماه

...شش ماه بعد رسیدندبه بارگاه شاهزاده خانوم دیدند عجب بارگاه باشکوه وباعظمتی شاهزاده خانوم آمدو یه  لبخندی  زد

 وگفت 20 روز بهت مهلت میدم هرروز باید یه سوال  بکنی  روز بیستم  اگر توانستم سوالت جواب بدم  دیگه  نمیتونی

برگردی به کشورت بایداینجابمونی وخدمتگزارمن بشی. وزیرپادشاه که فردی عالم ودانشمند بودازپادشاه اجازه خواست

تا سوالهارااوطرح کندهرروز یک سوال میکردوشاهزاده خانوم به همه سوالها جواب میدادتا اینکه روزبیستم پادشاه  گفت

امروزمیخوام خودم سوال را طرح کنم وقتی رسیدند حضورشاهزاده خانوم شاه گفت امروزمیخوام قصه پادشاه خودپسند

مغروررابگم که زن نمیگرفت تااینکه نقاشی واردشهرمیشه وعکسی نشون پادشاه میده پادشاه عاشق عکس میشه و مهریه

دخت اینه که شاه باید یه سوالی بکنه که دختر نتونه جواب بده شمالطف کنید بگید این چه سوالی ؟شاهزاده خانوم همینطور

هاج  وواج ماند اگرجواب نمیدادباخته بوداگرجواب میدادبایدمیگفت کدام سوال را نمیتونه  جواب بده  درهرحال باخته بود

حاضرین همه کف زدند وشاه  دست شاهزاده خانوم راگرفت ورفتند به قصر درراه  شاه متوجه شد که نقاش را خود دختر

فرستاده بود سراغ پادشاه.




R.B‍ ::: چهارشنبه 86/7/25::: ساعت 5:19 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 7


بازدید دیروز: 4


کل بازدید :74712
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>آرشیو شده ها<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<